صبح روز ۴آذر۱۳۹۷،در یک روز بارانی،به همراه۱۳ تن از اعضای باشگاه کوهنوردی برگجهان ،به سرپرستی آقای بهبودی ،در محل قرار،دره گلابدره،در ساعت مقرر ۶ صبح جمع شدیم.بارش باران به حدی شدید بود که دوستانی که پانچو نداشتند،خیس شدند و از شروع پیمایش،منصرف شدند،که البته جایشان بسیار در گروه خالی بود.بنابراین همراه با ده نفراز همنوردان مهربان،۶خانم و ۴آقا،مسیر دره به سمت پناهگاه کلکچال را شروع کردیم.در ابتدای مسیر،سگ های محله را غذا مهمان کردیم و آنها هم تا مسیری طولانی ما را بدرقه کردند.شروع مسیر از دامنه غربی گلابدره بود که در طول راه،ابتدا از غرب رودخانه و سپس در طول راه چند بار از عرض رودخانه رد شدیم.حدود یک ساعت بعد باران قطع شد .پس از حدود دو ساعت پیمایش در کنار رودخانه و آبشاری دل انگیز،صرف صبحانه داشتیم .سپس مسیر را به سمت شمال و شمالغربی ادامه دادیم.شیب مسیر تند تر و راه،صخره ای شده بود.از میانه راه،دامنه کوه سفید پوش شده بود و تقریبا یک سوم انتهای مسیر،پاکوب از برف پوشیده شده بود و ناچار به برفکوبی بودیم.برف ،بکر و دست نخورده بود و تنها در مسیر مابودیم و ما….و زیبایی و طراوت بارش و هوای لطیف…یک آدم برفی خوشحال هم دست پخت آقای دکتر محمدی بود که به همه دنیا لبخند میزد!!اهر چه بالاتر میرفتیم،عمق برف بیشتر و بیشتر میشد و تنها نشانه حیات،رد پای سگ همراهمان بود که جلوتر از ما حرکت میکرد اکثر مواقع مسیر درست را نشانمان میداد…والبته یک دسته کبک زیباکه داشتند از چشمه آب مینوشیدند و با دیدن ما،همگی به پرواز در آمدند ،از صحنه های فراموش نشدنی سفر بود.قسمت پایانی مسیر تا پناهگاه،از یک دهلیز با شیب تند بود و در آخر،پناهگاه گرم و نرم….ساعت ۱۰/۳۰به پناهگاه رسیدیم،نیمساعت بیشتر فرصت استراحت نداشتیم….و باز ادامه مسیر…و بارش برف….
از یال شمالی پناهگاه و مسیر پاکوب مسیرمان را ادامه دادیم.هر چه بالاتر میرفتیم،برف کوبی کمتر و عمق برف بیشتر میشد.در قسمتهایی شیب تند مسیر و فرورفتن در برف ،واقعا ادامه راه را دشوار کرده بود…اما همنوردان قوی و مصمم ما همچنان ادامه میدادند…
چیزی تا گردنه نمانده بود،مه شدید شده بود و کولاک و باد شدید و سوز سرما بود و لباسهای خیس ما …..و باز ماندیم و رفتیم….تا گردنه حدود یک ساعت و نیم طول کشید ،ارتفاع تقریبا ۳۱۰۰ متر،و ادامه مسیر ،کاملا غیر ممکن…
اما سوز باد و سرمای زیر صفر،مانع آن نشد که از سپیدی کوهستان لذت نبریم و روحمان نفس نکشد…هر چه میدیدیم،پاکی بود و طراوت محض…
در گردنه بقدری باد شدید بود که تنها مجال یک عکس فوری داشتیم و به توصیه سرپرست،سریعا رو به پایین حرکت کردیم.ساعت دو عصر،خیس و خسته به پناهگاه رسیدیم،جایی که یک بخاری بزرگ،انتظارمان را میکشید.
پس از خشک شدن کنار بخاری و صرف ناهار،قسمت شاد برنامه،یعنی جشن تولد دوست و همراه عزیزمان خانم سلیمیان ،با بادکنک و فشفشه و تولدت مبارک شروع شد و ایشان با کلی خوراکیهای خوشمزه،از ما پذیرایی کردند.
ساعت۳/۴۰عصراز مسیر اصلی به سمت پارک جمشیدیه حرکت کردیم و کاملا هوا تاریک شده بود که سفرمان به آخر رسید.
جای عزیزانی که نبودند،سبز ….